حرفهای یه دختر تک دونه

ماه رمضون رسید.....

اواسط ماه بود که فهمیدم نتایج وابسته اومده و من قبول نشدم.....

این اصلا با عقل جور در نمیومد.....

شبهای قدر اینقدر گریه میکردم که سر جانمازم خوابم میگرفت......

و ازون بد تر این بود که شاهد هوشمند هم فقط امتیاز حفظ قران و معدلو داشتم دیگه دیوونه شدم....

هرچی لباس داشتم جمع کردم انداختم تو چمدون گفتم من میرم رشت درس میخونم نه اینجا که به خاطر شیعه بودنم اسممو تو قبولیا نمیزنن.....

خلاصه بابام زنگ زد به نماینده مجلس که قبلا رییس دانشگاه بود و جریانو براش تعریف کرد....اونم با من صحبت کرد گفت اگه مطمئن نیستی امتحانو خوب دادی راهه دیگه ای هم هست و من گفتم نه من امتحانمو خوب دادم.....

خلاصه اعتراضمو پیگیری کردن البته با پارتی بازی واشنا داشتن پیگیری کردن و دیدن راست میگم و من که بین 118 نفر اسمم نبود شدم نفر دوازدهم.....


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,ساعت 12:43 توسط دختر لوس بابا| |

برگشتیم تو دست حامد یه خرگوش سفید و خوشگل بود......

فردوس جیغ کشید از ترس.....منم خرگوشو نازش دادم.....

- اخی چه قد جیگری تو......وای چه قد سفیده عشقم......چه کوچولوئه.....

- ارغوان این الان یه خرگوشه ها.....

- وای حامد چرا گرفتیش ولش کن بره پیش مامانش.....

-ااااااا.....دختر مگه خرگوش گرفتن اسونه؟مردم تا گرفتمش

- بهت گفتم ولش کن.....بی رحم.....بی انصاف....بی خدا.....سنگ دل.....

-عاقا چشم چشم ولش میکنم!تا دو دقیقه دیگه مارو میکنی جانی.....

ولش کرد به ثانیه نکشید خرگوش محو شد!


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,ساعت 12:12 توسط دختر لوس بابا| |


Power By: LoxBlog.Com