23.............


حرفهای یه دختر تک دونه

محمد رضا با یه ظرف تمشک اومد گفت:

- شما سه تا دقیقا اطلاع دارید جنگلو گذاشتید رو سرتون؟

حامد گفت:

-اخ جون تمشک!

-زهرمار.....مردم تا چیدمش.....اخه ارغوان خانوم شما هم چه چیزایی میگیدا....میرفتیم دوکیلومتر بالاتر میخریدیم دیگه....

- باز این گفت ارغوان خانوم......اه اه اه بیا بریم فردوس حالم به هم خورد.....

ظرفو از محمد رضا گرفتم و رفتم پیش بقیه به همه دادم و در اخر هم با بچه ها نشستیم دور هم و تا وقت ناهار حرف زدیم.....

بعد از ناهار پدربزرگمو پدر زن داداش رفتن تو چادر استراحت کنن

پدر من مشغول صحبت با باجناق های داییم شو مامانم هم پیش زن داداش و خواهراش بودن و داشتن میحرفیدن....

رشیدو جلیل رفتن از تو ماشین توپ اوردن برا وسطی 

هشت نفر بودیم 

رشید و جلیل و حامد و محمد رضا -منو فردوس و زن دایی و سونیا!

وقتی داشتیم برمیگشتیم فردوس گفت:

- ارغوان؟

- هوووووووووووم؟

- داری از خستگی میمیری؟

- اووووووووهوم!

- میخواستم یه چیزی رو از صبح بهت بگم....

- بگوووووووووو

- پسر خاله هام....

- پس نگو......راستی عکسای امروزو بفرست برام بدو!

میدونستم فردوس میخواد چی بگه و اصلا میل به شنیدن نداشتم.......

دوروز بعد برگشتیم به سنندج!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,ساعت 12:12 توسط دختر لوس بابا| |


Power By: LoxBlog.Com