حرفهای یه دختر تک دونه
از بچگی همدیگه رو دوست داشتن....یادمه مونا پیش دانشگاهی بود رشید یه شاخه گل میخرید دست منو میگرفتو میرفتیم دنبالش تا خونه میرسوندیمش.....گاهی هم رشید خودشو به مونا نشون نمیداد که ببینه تو راه شیطونی میکنه یا نه....خدایی دختر خیلی خوبی بود....اونم رشیدو دوست داشت اما خیانت کرد.... اون زمانی که دیگه همه چی حل بود مادربزرگم مونارو صدا میزد عروس گلم مونا خیانت کرد.... رفت با یکی دیگه....رشید نابود شد...شکست...خورد شد..... از لجه مونا رفت و با بهاره که دوست مونا بود دوست شد....هیچ وقت دوسش نداشت اما سر لج و لجبازی..... نامه هاشو پاره کرد...عکساشو سوزوند فقط یه قاب عکس ازش نگه داشت که هنوزم داره....هنوزم عاشقشه هنوزم وقتی مونا رو میبینه دست و پاشو گم میکنه...هنوزم وقتی شوهر مونا رو میبینه حسادت تو چشماش برق میزنه.... هنوزم وقتی روشا رو میبینه چشماش پر از اشک میشه........
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |