18.......


حرفهای یه دختر تک دونه

- خوب بده میخوام یاد بچگیمون بیفتیم؟

-من حال پارک ندارم....

- پس کجا؟

- کافی شاپ شهاب.....

- خوشم میاد با اینکه رشت نیستی کافی شاپای بیسته شهرو میشناسیااااااااااا

- دیگه بیخود به ما نمیگن ارغوان خانوم....

- ساعت 5 امیر منتظرتم

-باشه خدافظ

ساعت 3حاضر شدم از خونه ما تا محل قرارم با گلدونه حدود نیم ساعت فاصله بود با توجه به ترافیکی که همیشه اون خیابون داشت یک ساعتی طول میکشید.....

خلاصه تا لباس پوشیدم و با مامانم حرف زدم ساعت شد 4 ساعت 4 هم حرکت کردم.....

یک ربع به پنج رسیدم برخلاف انتظارم گلدونه اومده بود...تو دلم گفتم حتما موضوع مهمیه که این بدقول یه ربع زود تر اینجاس رفتم و روبه روش نشستم و گفتم:

- چی شده؟

- علیک سلام....چته دختر؟

- جان گلدونه چی شده که منو کشوندی اینجا؟

- هیچی دلم برات تنگ.....

- من چند ساله تورو میشناسم؟

- خوب معلومه خیلی ساله....

- چند سال؟

-از اول ابتدایی دیگه من که میدونی با ریاضی میونه خوبی ندارم تو عاشق حساب کتابی....

-من 9ساله تورو میشناسم....

- خوب؟ااااااااا؟جدی؟چه زود 9سال شد نه؟

- من میدونم الان تو یه کاری کردی یه کرمی ریختی نمیخوای به من بگی بگو من امادم.....

- میدونی ارغوان راستش.....حالا بستنیتو بخور سرد میشه

- سوژه....بستنی سرد میشه؟

- حواس نمیذارن که برای ادم مردم.....

- بابا پر مشغله....چی شده؟

- دیگه ما اینیم...

- مزه نریز....بگو چی شده دیگه

- من به داداش حسینت پیام دادم......

- تو چه غلطی کردی؟

- چرا ترش میکنی؟یه سری چیزا بود که باید میدونست

- مثلا؟

- شما چرا باهم خشک برخورد میکنید یه مدته

- به تو چه؟

- دستت درد نکنه بعد 9 سال غریبه هم شدیم؟

- ببین تو الان اگه با پسری باشی و اونو واسه ازدواج بخوای اگه اون به دختری پیام بده هرچند مثل خواهرش باشه بهت بر میخوره و ناراحت میشی درسته؟حالا اینو فراموش کنیم.....دیگه نشنوم بگی داداش حسینت.....درست؟

-خیلی خوب حالا

- پس چرا به حسین پیام دادی؟ها؟چی بهش گفتی؟

- هرچی که میدونستم

عصبانی بودم از سر جام بلند شدم و زدم بیرون.....گلدونه پشت سرم راه افتاد....فقط یه جمله بهش گفتم من میخوام از زندگی حسین بیام بیرون......بغضم ترکید مگه میشد؟

حدود 5 دقیقه حرف نزد میدونست وقتی عصبانی میشم نباید هیچی بگه دیگه طاقت نیاورد گفت:

- ارغوان؟

- ساکت شو گلدونه....هیچی نگو خوب؟به اندازه کافی اعصابم خورد هست.....تو که میدونستی من برا چی به حسین گفتم پاشو از زندگیم بکشه بیرون؟چون هر وقت میحرفیم فقط به این فکر میکنم اینم قراره یه روز مثل اون امیر علی بهم بگه مزاحم....هیچی نگو گلدونه

- فقط خواستم بگم پیاده بریم خونه

-داریم میریم که....

-ااااااااااااا راست میگی......

-میخواستم درمورد یه موضوعی باهات حرف بزنم

-اسم حسینو بیاری خدا شاهده میزنمت......

- عزیز چرا خشن میشی؟نه درمورد حسین نیست درمورد یکی دیگس.....

- کی؟

-.......

- با توام پرسیدم کی؟

- حامد.....

-اوووووووووووووف....تو چرا اینجوری شدی؟تو که حالت از اسم پسر بهم میخورد....

-یه لحظه گوش کن ببین چی میگم

- بگو

- مگه نمیخوای حسین رو فراموش کنی؟

- اره

- خوب الان بهترین موقع س....

-چی؟منظورت چیه؟

- ببین این حامد از وقتی که تورو دیده منو پویان بدبخت رو روانی کرده بس زنگ زده کاری نداره یه اس بهش بده باهاش نباش دوسش نداشته باش اما باهاش سرگرم میشی از فکر حسین درمیای......

حرفی نزدم اما ته دلم میدونستم که هیچی نمیتونه باعث شه حسین رو فراموش کنم.....هیچی.....همونطور که هیچی نتونست فکر داداشمو ازم بگیره

ازون گذشته خوشم نمیومد با یکی بازی کنم

 


نظرات شما عزیزان:

mohammad
ساعت20:50---15 بهمن 1391
سلام وب زیبایی داری
اگه دوست داشتی بهم سر بزن
موفق باشی عزیز


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:12 توسط دختر لوس بابا| |


Power By: LoxBlog.Com