حرفهای یه دختر تک دونه
پوریا همین که منو دید شروع کرد به اذیت کردن......سوار ماشین که شدم گفت: - شما حس کردی اینجا هالیووده؟ - مگه غیر اینه سلام....!!! - خواهر کیفتو لطف کن..... - وا اقا پوریا واسه چی؟ - میخوام بازرسی کنم.....اونا چیه خریدی؟ - یه کم خرت و پرت.... - خرت و پرت چیه؟ -هیچی بابا یه عروسک واسه اریانا...یه شال واسه خودم و یه سری وسایل دیگه.... - واسه دوست پسرت چی گرفتی..... - سونیا؟ سونیا میخندید..... پوریا ادامه داد: - سونیا چی ها؟بنده موظفم شمارو امر به معروف و نهی از منکر کنم.....بده من اون شماره هایی که تو کیفته پاره کنم - شماره چیه اقا پوریا؟بریم من گشنمه..... - اها الان داری میپیچونی؟میدی یا متوسل شم به پلیس 110 -بفرما بیا بگرد..... - شوخی کردم دختر جون راحت باش......فقط مواظب باش.... - به خدا شما خیلی.... -خیلی چی عزیز؟ - من گشنمه!!! - اها چشم..... اون شب خیلی خوش گذشت رفتیم انزلی مانی و لیدا و ویدا هم اومده بودن..... مانی دوست پوریا بود....لیدا دوست دبیرستان سونیا و ویدا خواهر لیدا که از همه بزرگ تر بودو 25 ساله بود..... خلاصه اون شب حسابی خندیدیم....ساعت 12 برگشتیم خونه.....مادرجون گیر نمیداد چون به پوریا اعتماد داشت......خیلی خسته بودم اونقدر زود خوابم برد که انگار 100 سال بیداری کشیدم
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |