13.................


حرفهای یه دختر تک دونه

وقتی که برگشت رو مبل کنار دستی من نشست...همین که نشست سر صحبت رو باز کرد:

- خوب ارغوان سنندج خوش میگذره؟

- بد نیست خوبه دیگه باید تحمل کرد!

- ماشالا به شجاعتت نترسیدی تنها اومدی؟

- ترس واسه چی؟

- خلاصه یه دختر تنها و هزار تا خطر....

داداش رضا جوابشو داد:

- خواهر زاده من دل شیرو داره کسی جرئت کنه بهش چپ نگا کنه با من طرفه رضا جان...

رضا بعد از حرف دایی بزرگم یه کم خودشو جمع و جور کرد!

دوباره خواست سر صحبت رو باز کنه که رشید بهم گفت:

- ارغوان جان میری گوشی منو میاری؟

وقتی داشتم میرفتم گوشیمو گذاشتم رو میز کنار دست امیرحسین با زینب هماهنگ کردم قرار شد یه سری اس عاشقانه بده که ببینه چه عکس العملی نشون میده.....من رفتم گوشی رشیدو اوردم بعدش رفتم تو اشپزخونه کمک مادرجونم واسه پهن کردن سفره شام.....

بعد از شام گوشیمو برداشتم و به زینب پیام دادم....میگفت امیر حسن بهش گفته پیام نده من نامزدشم تقریبا شاخ دراورده بودم!خوشحال بودم اما حس میکردم یه جای کار میلنگه....

خلاصه اون شب تموم شد......

شب خیلی خسته بودم زود خوابیدم اما قبل از خواب به اتفاقای اون روز فکر کردم!به اینکه چقدر داییام به فکرم هستن....اینکه قراره ته این دوست داشتن به کجا برسه....به حرفای زینب به همه چی!!!!


نظرات شما عزیزان:

zizi
ساعت18:52---28 دی 1391
الهی عزیزم انقد دلم واسش سوخت اونجوری سرش آوردم...گناه داشت اغی...بقیه شم تعریف کن دیگه...فقط همین؟دلم میخواد بخونم همه شو

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 14:52 توسط دختر لوس بابا| |


Power By: LoxBlog.Com