11..............


حرفهای یه دختر تک دونه

بزرگترین بدی من این بود که زود به یکی وابسته میشدم....خیلی زود....

ولی به امیرعلی فقط وابسته نشده بودم دوسشم داشتم....خیلی زیاد...به عنوان یه داداش بزرگتر خیلی دوسش داشتم....

اواسط بهمن ماه بود یه روز امیرعلی زنگ زد و گفت که یه دروغایی گفته.....

دروغاش خیلی بزرگ نبود اما من حساس بودم.....

بهش گفتم ازش متنفرم.....

گوشی رو قطع کردم تا تونستم گریه کردم!گریه واسه سادگیام....واسه اینکه چه قدر زود حرفاشو باور کردم....به اینکه واقعا دوسش داشتم....

صدای ارومش از یادم رفت....تموم خوبیاشو فراموش کردم....فقط حالم ازش بهم میخورد...............

روز تولدم از همه زودتر بهم تبریک گفت.....

دلم براش تنگ شده بود....حرفای لوسش یادم اومد...چه قدر دلم میخواست بازم باهاش حرف بزنم...اما نمیخواستم دیگه با هیچ پسری باشم

مطمئن بودم همشون نامردن....

من به امیرعلی گفتم که نامرده اما هیچ وقت از ته دلم نبود.....

هیچ وقت پیاماشو پاک نکردم.....

وقتی گوشیمو عوض کردم قبلیو نگه داشتم چون پیامای داداشم توش بود......

یه روز خیلی دلم براش تنگ شد.....

خیلی زیاد.....

بهش پیام دادم و درجوابم گفت مزاحم نشید لطفا......

گوشی از دستم افتاد و فقط گریه کردم......

من شدم مزاحمش؟

واااااااااااااااااااااااااااااااااای نه....

ازون روز دیگه خودم نبودم واقعا نبودم.....

شدم یه ادم عصبی که دیگه براش مهم نیست باکی هست و باکی نیست........

فقط یه جمله میفهمیدم.....امیرعلی رو هیچ وقت نمیبخشم......

 


نظرات شما عزیزان:

zizi
ساعت17:54---25 دی 1391
همشون نامردن...دیگه اگه توی نتم باشن که بدتر...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 17:2 توسط دختر لوس بابا| |


Power By: LoxBlog.Com