10.................


حرفهای یه دختر تک دونه

- بله؟

- سلام خوبی؟

- سلام ممنون توخوبی؟چه خبرا؟

- سلامتی

- اتفاقی افتاده پیمان؟

- نه بابا چه اتفاقی؟

- هیچی....

- یه چیز بپرسم؟

- بپرس....

- منو دوست داری؟

- چرا اینو میپرسی؟

- بگوووووووو

- اره

- حاضری به خاطر من از بعضی چیزا بگذری؟

- تا چی باشه!

- شیعه ای اره؟

- خوب اره!

- میخوام به خاطر من از خودزنی هات بگذری!

- خودزنی؟

- اره....به خدا من به خاطر خودت میگم ارغوان.....شما دنبال چی هستین؟شماها خدا رو گم کردین....چرا تو مشکلاتت میگی یا قمر بنی هاشم؟چرا وقتی میخوای قسم بخوری به جای جون پیمان میگی به امام حسین؟من طاقت اینا رو ندارم....یا خود زنی و دیوونه بازیهاتون یا من....

-دهنتو ببند پیمان...چی داری میگی؟اولا من هیچ علاقه ای به تو ندارم که بخوام جونتو قسم بخورم.....دوما همین الان از زنگیم گمشو.....سوما اسم عزاداری واسه پسر پیامبر خودزنی نیست......اینکه صداش میکنم تا شفاعتمو پیش خدا کنه اسمش دیوونه بازی نیست....دیگه نمیخوام هیچ وقت صداتو بشنوم از زندگیم گم شو بیرون

گوشی رو قطع کردم....اعصابم خورد بود...چشمامو بستم....اشکم رو گونه هام جاری شد....واسه گوشیم پیام اومد پیمان بود....

"به چی دینتون مینازین؟1400ساله مردن بازم......

فکرشم نمیکردم اونایی که 1400 ساله مردن رو به من ترجیح بدی....!!!واقعا که"

حالم از پیمان بهم میخورد....از تمام اهل تسنن رفتم کنار پنجره و اسمون ابی رو نگاه کردم....ته اسمون کجا بود؟

گفتم:

- خدایا این اسمش سنت پیامبره؟به نوه پیامبر توهین کرد اسم عزاداری رو گذاشت خودزنی.....خدایا چرا اینجوریه؟خدایا گفت من تورو فراموش کردم....ولی تو که تو لحظه لحظه زندگیم هستی چجوری فراموش میشی.....واااااااااااااااااای

دعای توسل خوندم اروم شدم خیلی اروم شدم....از اون روز به بعد حتی یک ثانیه هم به پیمان فکر نکردم......

حالم از همه مردم این شهر بهم میخورد...هیچی به کسی نگفتم حتی عاطفه!

از اون روز به بعد بیشتر عاشق شدم...عاشق خدا......

امتحانات ترم اول شروع شده بود.....یه شب یه شماره ناشناس بهم پیام داد

"سلام...شماره شما تو گوشیمه اما اسم نداره،ممکنه خودتونو معرفی کنید؟"

خط911 بود...خط شمال.....جوابشو ندادم....فردای اون روز وقتی از امتحان برگشتمبا شماره تماس گرفتم.....

امیرعلی بود....


نظرات شما عزیزان:

zizi
ساعت17:41---25 دی 1391
وای اغی پیمانو به من نگفته بودیا...-)
جدا اینجوری گفت؟ خاک بر سرش اینا هیچی از دین نمیدونن....البته نه همشون ولی خب اکثرشون...وگرنه من دوستایی هم داشتم که اونجور نبودن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 15:6 توسط دختر لوس بابا| |


Power By: LoxBlog.Com